
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۵۱۱
۱
بیا ای آنک بردی تو قرارم
درآ چون تنگ شکر در کنارم
۲
دل سنگین خود را بر دلم نه
نمیبینی که از غم سنگسارم
۳
بیا نزدیک و بر رویم نظر کن
نشانیها نگر کز عشق دارم
۴
بسوزم پرده هفت آسمان را
اگر از سوز دل دودی برآرم
۵
خزان گر باغ و بستان را بسوزد
بخنداند جهان را نوبهارم
۶
جهان گوید که بازآ ای بهاران
که از ظلم خزان صد داغ دارم
۷
بگردان ساقیا جام خزانی
که از عشق بهار اندر خمارم
۸
بده چیزی که پنهان است چون جان
به جان تو مده بیش انتظارم
تصاویر و صوت


نظرات
شکوه
شکوه
اصحاب المعالی
shk clickmank