مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۵۱۶

۱

چه نزدیک است جان تو به جانم

که هر چیزی که اندیشی بدانم

۲

ضمیر همدگر دانند یاران

نباشم یار صادق گر ندانم

۳

چو آب صاف باشد یار با یار

که بنماید در او عکس بنانم

۴

اگر چه عامه هم آیینه‌هااند

که بنماید در او سود و زیانم

۵

ولیکن آن به هر دم تیره گردد

که او را نیست صیقل‌های جانم

۶

ولی آیینه ای عارف نگردد

اگر خاک جهان بر وی فشانم

۷

از این آیینه روی خود مگردان

که می گوید که جانت را امانم

۸

من و گفت من آیینه‌ست جان را

بیابد حال خویش اندر بیانم

۹

خمش کن تا به ابرو و به غمزه

هزاران ماجرا بر وی بخوانم

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 788
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 570
هانیه سلیمی :
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۲/۲۶ - ۱۵:۱۸:۴۷
انسان عشق آشنا از دروغ و ریا بیزار است و صداقت را پیشه خود می‌‌سازد تا هر روز نو شود و نادیدنی‌ها را ببیند نه آنچه را که سودی و لقمه‌ای در آن است به چنگ آورد بلکه زیبائی‌ها و بزرگی‌ها را شکار کند یکی‌ از ویژگی‌‌های چنین انسانی‌ آیینه بودن اوست که دوستان می‌‌توانند جان خود را در او ببینند نه صورت ظاهری را این دیدن با دیدن صورت‌ها و ظاهر‌ها تفاوت ماهوی دارد، در این دیدن یکی‌ شدن و بزرگ شدن و تغییر کردن هم هست به خصوص که یار تو جلال دین باشد، برای همین است که آیینه و یار از واژه‌های کلیدی در فرهنگ جلالی به شمار می‌‌آید