
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۵۲۵
۱
ز قند یار تا شاخی نخایم
نماز شام روزه کی گشایم
۲
نمیدانم کجا می روید آن قند
کز او خوردم نمیدانم کجایم
۳
عجایب آنک نقلش عقل من برد
چو عقل نیست چونش می ستایم
۴
کی دارد روزه همچون روزه من
کز او هر لحظه عیدی می ربایم
۵
ز صبح روی او دارم صبوحی
نماز شام را هرگز نپایم
۶
چو گل در باغ حسنش خوش بخندم
چو صبح از آفتابش خوش برآیم
۷
زبانم از شراب او شکستهست
ز دستانش شکسته دست و پایم
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..