مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۵۲۸

۱

به پیش باد تو ما همچو گردیم

بدان سو که تو گردی چون نگردیم

۲

ز نور نوبهارت سبز و گرمیم

ز تأثیر خزانت سرد و زردیم

۳

ز عکس حلم تو تسلیم باشیم

ز عکس خشم تو اندر نبردیم

۴

عدم را برگماری جمله هیچیم

کرم را برفزایی جمله مردیم

۵

عدم را و کرم را چون شکستی

جهان را و نهان را درنوردیم

۶

چو دیدیم آنچ از عالم فزون است

دو عالم را شکستیم و بخوردیم

۷

به چشم عاشقان جان و جهانیم

به چشم فاسقان مرگیم و دردیم

۸

زمستان و تموز از ما جدا شد

نه گرمیم ای حریفان و نه سردیم

۹

زمستان و تموز احوال جسم است

نه جسمیم این زمان ما روح فردیم

۱۰

چو نطع عشق خود ما را نمودی

به مهره مهر تو کاستاد نردیم

۱۱

چو گفتی بس بود خاموش کردیم

اگر چه بلبل گلزار و وردیم

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 794
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 574
محسن لیله‌کوهی :
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۲/۲۸ - ۱۶:۱۵:۰۰
چنین انسانی‌ بی‌ هیچ مشکلی در هستی‌ در هماهنگی کامل حضور دارد و این معرفی‌ کوتاه و جامعی از انسان است و گفتن بیشتر لازم نیست و شاعر سخن را کوتاه می‌‌کند زیرا وقتی قوانین بازی را می‌‌داند بهتر است که نقش خود را در پهنه هستی‌ ایفا کند به ویژه که این بازی بسیار خوش آیند و فرح بخش و سازنده و گسترده است و احساس آن مانند احساس سرشار بلبلی زیبا و خوش آهنگ است که در میان گل‌های رنگارنگ گلزار همیشه بهاری این سو و آن سو می‌‌پرد و چهچه خود را همه جا می‌‌پراکند