مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۵۳

۱

شمع دیدم گرد او پروانه‌ها چون جمع‌ها

شمع کی دیدم که گردد گرد نورش شمع‌ها

۲

شمع را چون برفروزی اشک ریزد بر رخان

او چو بفروزد رخ عاشق بریزد دمع‌ها

۳

چون شکر گفتار آغازد ببینی ذره‌ها

از برای استماعش واگشاده سمع‌ها

۴

ناامیدانی که از ایام‌ها بفسرده‌اند

گرمی جانش برانگیزد ز جانشان طمع‌ها

۵

گر نه لطف او بدی بودی ز جان‌های غیور

مر مرا از ذکر نام شکرینش منع‌ها

۶

شمس دین صدر خداوند خداوندان به حق

کز جمال جان او بازیب و فر شد صنع‌ها

۷

چون بر آن آمد که مر جسمانیان را رو دهد

جان صدیقان گریبان را درید از شنع‌ها

۸

تخم امیدی که کشتم از پی آن آفتاب

یک نظر بادا از او بر ما برای ینع‌ها

۹

سایه جسم لطیفش جان ما را جان‌هاست

یا رب آن سایه به ما واده برای طبع‌ها

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 132
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 96
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۶/۰۶/۳۱ - ۱۳:۴۶:۴۸
بدون شک شمس برای جلال دین همان تجلی‌ خدا بوده است در بیشتر غزل‌ها بنام شمس تخلّص صورت میگیرد ولی این غزل مخصوص معرفی‌ مقام او سروده شده است و با اجازه از لطف بی‌ حد او غیرت را نادیده انگاشته و او را خدای همه خدا‌ها می‌‌نامد ما هیچ ارتباطی با خدا نداریم مگر تجلی‌ اوست که در همه جا هست و بیشترین تجلی‌ در انسان است و برخی از انسان‌ها بندرت تجلی‌ کامل ‌اند زیرا از خود بکلّی فنا شده ‌اند