مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۵۴

۱

دیده حاصل کن دلا آنگه ببین تبریز را

بی بصیرت کی توان دیدن چنین تبریز را

۲

هر چه بر افلاک روحانیست از بهر شرف

می‌نهد بر خاک پنهانی جبین تبریز را

۳

پا نهادی بر فلک از کبر و نخوت بی‌درنگ

گر به چشم سر بدیدستی زمین تبریز را

۴

روح حیوانی تو را و عقل شب کوری دگر

با همین دیده دلا بینی همین تبریز را

۵

تو اگر اوصاف خواهی هست فردوس برین

از صفا و نور سر بنده کمین تبریز را

۶

نفس تو عجل سمین و تو مثال سامری

چون شناسد دیده عجل سمین تبریز را

۷

همچو دریاییست تبریز از جواهر و ز درر

چشم درناید دو صد در ثمین تبریز را

۸

گر بدان افلاک کاین افلاک گردانست از آن

وافروشی هست بر جانت غبین تبریز را

۹

گر نه جسمستی تو را من گفتمی بهر مثال

جوهرین یا از زمرد یا زرین تبریز را

۱۰

چون همه روحانیون روح قدسی عاجزند

چون بدانی تو بدین رای رزین تبریز را

۱۱

چون درختی را نبینی مرغ کی بینی برو

پس چه گویم با تو جان جان این تبریز را

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 132
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 97
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
رند
۱۳۹۵/۰۴/۰۹ - ۱۳:۵۴:۵۰
مرسی حضرت مولانا دمت گرم
user_image
علی حاجی بلند
۱۳۹۷/۰۸/۰۶ - ۰۵:۵۶:۰۴
به کوه طور تو بسیار موسیز غیرت گفته نی نی لن ترانیز شمس الدین بپرس اسرار لن راکه تبریز است دریای معانی
user_image
علی حاجی بلند
۱۳۹۷/۰۸/۰۶ - ۰۵:۵۶:۵۰
غزل 2704
user_image
qızıl gül
۱۴۰۱/۰۸/۲۳ - ۰۴:۵۹:۵۲
❤️
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۴۰۲/۰۹/۲۹ - ۱۵:۵۶:۲۵
غزل شماره ۱۵۴ در مورد تبریزمسمط مخمس..................میکند توصیف این شعر وزین تبریز راتا  که دریابی ، بود جنت قرین تبریز را هجرت ار خواهی بیا و بر گزین تبریز را....................دیده حاصل کن دلا آنگه ببین تبریز رابی بصیرت کی توان دیدن چنین تبریز را☆☆☆☆☆☆☆صد چو شمس است و قمر تبریز ما را در کنف بس درخشانست تاریخش،خلف قوم و سلفمرغکان در باغ ها شوریده اند از چنگ و دف.................هر چه بر افلاک روحانیست از بهر شرفمی‌نهد بر خاک پنهانی ،جبین تبریز را☆☆☆☆☆☆☆  طرفه های رنگ رنگ آمد به ایران از فرنگبیخبر از آنکه زر خیزست خاکش ،لعل سنگ ای جهانگردان عاشق ،جای سر سبز و قشنگ.................پا نهادی بر فلک از کبر و نخوت بی‌درنگگر به چشم سر بدیدستی زمین تبریز را☆☆☆☆☆☆☆نغمه مرغان چو سوری،عاشقان سوری دگرنغمه در نغمه نوای شاهدان ، شوری دگرماهتابش همچو گل شمسش دهد نوری دگر............‌‌‌‌‌روح حیوانی تو را و عقل شب کوری دگربا همین دیده دلا بینی همین تبریز را☆☆☆☆☆☆☆ مُلک آذر بایجان دارد بدست خود نگینگوهر این خاک را تخمین نمی دارد ثمین تاج سر دارد به رأسش خطه ایران زمین.............تو اگر اوصاف خواهی هست فردوس بریناز صفا و نور سر بنده کمین تبریز را☆☆☆☆☆☆☆ سوی تبریز آی بر خود شاد میکن خاطریتا رسیدی شهر ما آغاز میکن شاعریای خدای عشق ها خود شهر ما را ناظری.‌.‌‌‌‌..............نفس تو عجل سمین و تو مثال سامریچون شناسد دیده عجل سمین تبریز را☆☆☆☆☆☆☆ای دل ار گردش دلت خواهد بدانجا کن سفر جز به تبریز ار که خواهی رفت جانا کن حذرمن ضمانت میکنم هرگز نیابی زان ضرر...............همچو دریاییست تبریز از جواهر و ز دُرَرچشم دریاید دو صد دُرً ثمین تبریز را☆☆☆☆☆☆☆وقت باران رنگ رنگ آید برو قوس و کماننیست،، شمس ما که تبریزست،، مثلش در جهانشهر عشقست و محبت کوی احسان بی گمان .‌‌.‌.......................گر بدان افلاک کاین افلاک گردانست از آنوافروشی هست بر جانت غبین تبریز را☆☆☆☆☆☆☆هر که در این خاک زیبد زیست او یابد کمالهر چه خواهی یابی اینجا بی مشقت بی خیالعاشقان را مرز و بومش هست میعاد وصال.‌.‌‌...........گر نه جسمستی تو را من گفتمی بهر مثالجوهرین یا از زمرد یا زرین تبریز را☆☆☆☆☆☆☆ هر چه گویم وصف این تبریز البت مؤجزندبس شگفتی ها که بینی شهر ما را معجزندشاعران گویند وصفش بی ادله جایزند.‌..............چون همه روحانیون روح قدسی عاجزندچون بدانی تو بدین رای رزین تبریز را☆☆☆☆☆☆☆می نیابی گر کنی خاک جهان را زیر و رومردمانش شاد بینی شاهدان خنده رو شهر نبود باغ فردوسست داری پیش رو..‌...‌‌‌‌‌........چون درختی را نبینی مرغ کی بینی برورافضا در یاب و دُر  این جان ،جان تبریز را☆☆☆☆☆☆☆