
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۵۴۱
۱
مرا خواندی ز در تو خستی از بام
زهی بازی زهی بازی زهی دام
۲
از آن بازی که من می دانم و تو
چه بازیها تو پختستی و من خام
۳
توی کز مکر و از افسوس و وعده
چو خواهی سنگ و آهن را کنی رام
۴
مها با این همه خوشی تو چونی
ز زحمتهای ما وز جور ایام
۵
چه می پرسم تو خود چون خوش نباشی
که در مجلس تو داری جام بر جام
۶
مرا در راه دی دشنام دادی
چنین مستم ز شیرینی دشنام
تصاویر و صوت


نظرات
فاطیما