مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۵۴۵

۱

شراب شیره انگور خواهم

حریف سرخوش مخمور خواهم

۲

مرا بویی رسید از بوی حلاج

ز ساقی باده منصور خواهم

۳

ز مطرب نالهٔ سرنای خواهم

ز زهره زاری تنبور خواهم

۴

چو یارم در خرابات خراب است

چرا من خانهٔ معمور خواهم

۵

بیا نزدیکم ای ساقی که امروز

من از خود خویشتن را دور خواهم

۶

اگر گویم مرا معذور می‌دار

مرا گوید تو را معذور خواهم

۷

مرا در چشم خود ره ده که خود را

ز چشم دیگران مستور خواهم

۸

یکی دم دست را از روی برگیر

که در دنیا بهشت و حور خواهم

۹

اگر چشم و دلم غیر تو بیند

در آن دم چشم‌ها را کور خواهم

۱۰

ببستم چشم خود از نور خورشید

که من آن چهره پرنور خواهم

۱۱

چو رنجوران دل را تو طبیبی

سزد گر خویش را رنجور خواهم

۱۲

چو تو مر مردگان را می دهی جان

سزد گر خویش را در گور خواهم

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 802
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 579
محسن لیله‌کوهی :
عندلیب :
حسین رستگار :

نظرات

user_image
امیرحسین
۱۳۹۶/۰۶/۰۳ - ۱۷:۵۷:۴۰
چه تاویل و تفسیری از شراب شیره ی انگور می توان داشت؟آیا لزومی داشته حضرت مولانا برای افاده ی معنایی عرفانی به انگور و شیره ی آن توسل جسته باشد؟
user_image
رازقی
۱۳۹۶/۰۶/۰۴ - ۰۳:۱۱:۳۷
امیر حسین گرامی!باده ی عام از بُرونباده ی عارف از درون! خود پیدا کنید مولانا از درون مست میشده و در طلب بوده یا از بُرون!
user_image
امیرحسین
۱۳۹۶/۰۶/۰۴ - ۱۴:۵۷:۵۶
درود بر رازقی نازنین!به باور من، روح مولانا آیینه ی تمام نمای پیچیدگیهای سرشت بشریه ؛ و چه بسا تضادها و تردیدها...شعرش ویترین و دکور نیست ؛ خودِ خودِ درده و زندگی در عین ژرف گرایی...همینه که میراث معنوی بشریت نام گرفته...باده ی عارف از درون...شراب شیره ی انگور که باده ی عامه و از برون...یک دست، جام باده و یک دست، جعد یار...این هم که از برونه...و چه دلپذیر و ملموس...خود می فرماید :گر من ز عجایبی که در دل دارم :دیوانه نمی شوم ز دیوانگی است...
user_image
نادر..
۱۳۹۶/۰۹/۰۳ - ۱۱:۴۶:۲۲
یکی دم دست را از روی برگیر..