مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۵۴۷

۱

من با تو حدیث بی‌زبان گویم

وز جمله حاضران نهان گویم

۲

جز گوش تو نشنود حدیث من

هر چند میان مردمان گویم

۳

در خواب سخن نه بی‌زبان گویند

در بیداری من آن چنان گویم

۴

جز در بن چاه می ننالم من

اسرار غم تو بی‌مکان گویم

۵

بر روی زمین نشسته باشم خوش

احوال زمین بر آسمان گویم

۶

معشوق همی‌شود نهان از من

هر چند علامت نشان گویم

۷

جان‌های لطیف در فغان آیند

آن دم که من از غمت فغان گویم

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 803
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 580
عندلیب :

نظرات

user_image
بی نشان
۱۳۹۹/۰۲/۱۹ - ۰۳:۰۰:۳۰
غزلی حزن انگیز و پر از رموز عشقی پنهان!