مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۵۸۰

۱

تا دلبر خویش را نبینیم

جز در تک خون دل نشینیم

۲

ما به نشویم از نصیحت

چون گمره عشق آن بهینیم

۳

اندر دل درد خانه داریم

درمان نبود چو همچنینیم

۴

در حلقه عاشقان قدسی

سرحلقه چو گوهر نگینیم

۵

حاشا که ز عقل و روح لافیم

آتش در ما اگر همینیم

۶

گر از عقبات روح جستی

مستانه مرو که در کمینیم

۷

چون فتنه نشان آسمانیم

چون است که فتنه زمینیم

۸

چون ساده‌تر از روان پاکیم

پرنقش چرا مثال چینیم

۹

پژمرده شود هزار دولت

ما تازه و تر چو یاسمینیم

۱۰

گر متهمیم پیش هستی

اندر تتق فنا امینیم

۱۱

ما پشت بدین وجود داریم

کاندر شکم فنا جنینیم

۱۲

تبریز ببین چه تاجداریم

زان سر که غلام شمس دینیم

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 821
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 590
عندلیب :

نظرات

user_image
علیرضا
۱۳۹۵/۰۹/۲۳ - ۱۴:۳۱:۵۶
کسی میتونه در مورد مصرع دوم بیت اول توضیح بده؟برای من واضح نیست مراد شاعر چیه...
user_image
همایون
۱۳۹۶/۰۸/۰۵ - ۱۹:۴۲:۳۶
جلال دین عشق ویژه ای‌ را تجربه کرده است و آن شمس تبریز است می‌گوید جای ما بدون شمس در ته دریای خون دل‌ است و جای دیگری نمی نشینیم تا وقتی که او را نمی بینیم اما این عشق و جدایی معمولی نیست بلکه همین ارزومندی است که ما را به سر کرده همه عاشقان تبدیل کرده و از روح و جسم و جان برتر کرده است اگر تو هم به این مرحله رسیدی تازه بدان که شکار ما خواهی بود این عشق ما را همیشه تر و تازه چون یاسمن کرده است من که فتنه‌های آسمان را فرو مینشانم خود بزرگ‌ترین فتنه برای زمینیان هستم و هیچ فریبکاری از فتنه من در امان نیست من همیشه چون نوزادی از دل‌ فنا متولد میشوم و در عین سادگی‌ نقش‌های تازه میاورم چون فنا این مقام را بمن عطا کرده است و به من اعتماد درد به من چون سرور عالمیان بنگر چون غلامی شمس دین را بجا آورده ام