مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۵۸۷

۱

عشوه دادستی که من در بی‌وفایی نیستم

بس کن آخر بس کن آخر روستایی نیستم

۲

چون جدا کردی به خنجر عاشقان را بند بند

چون مرا گویی که دربند جدایی نیستم

۳

من یکی کوهم ز آهن در میان عاشقان

من ز هر بادی نگردم من هوایی نیستم

۴

من چو آب و روغنم هرگز نیامیزم به کس

زانک من جان غریبم این سرایی نیستم

۵

ای در اندیشه فرورفته که آوه چون کنم

خود بگو من کدخدایم من خدایی نیستم

۶

من نگویم چون کنم دریا مرا تا چون برد

غرقه‌ام در بحر و دربند سقایی نیستم

۷

در غم آنم که او خود را نماید بی‌حجاب

هیچ اندربند خویش و خودنمایی نیستم

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 824
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 592
عندلیب :

نظرات