مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۶۰۲

۱

می بسازد جان و دل را بس عجایب کان صیام

گر تو خواهی تا عجب گردی عجایب دان صیام

۲

گر تو را سودای معراج است بر چرخ حیات

دانک اسب تازی تو هست در میدان صیام

۳

هیچ طاعت در جهان آن روشنی ندهد تو را

چونک بهر دیده دل کوری ابدان صیام

۴

چونک هست این صوم نقصان حیات هر ستور

خاص شد بهر کمال معنی انسان صیام

۵

چون حیات عاشقان از مطبخ تن تیره بود

پس مهیا کرد بهر مطبخ ایشان صیام

۶

چیست آن اندر جهان مهلکتر و خون ریزتر

بر دل و جان و جا خون خواره شیطان صیام

۷

خدمت خاص نهانی تیزنفع و زودسود

چیست پیش حضرت درگاه این سلطان صیام

۸

ماهی بیچاره را آب آن چنان تازه نکرد

آنچ کرد اندر دل و جان‌های مشتاقان صیام

۹

در تن مرد مجاهد در ره مقصود دل

هست بهتر از حیات صد هزاران جان صیام

۱۰

گرچه ایمان هست مبنی بر بنای پنج رکن

لیک والله هست از آن‌ها اعظم الارکان صیام

۱۱

لیک در هر پنج پنهان کرده قدر صوم را

چون شب قدر مبارک هست خود پنهان صیام

۱۲

سنگ بی‌قیمت که صد خروار از او کس ننگرد

لعل گرداند چو خورشیدش درون کان صیام

۱۳

شیر چون باشی که تو از روبهی لرزان شوی

چیره گرداند تو را بر بیشه شیران صیام

۱۴

بس شکم خاری کند آن کو شکم خواری کند

نیست اندر طالع جمع شکم خواران صیام

۱۵

خاتم ملک سلیمان است یا تاجی که بخت

می نهد بر تارک سرهای مختاران صیام

۱۶

خنده صایم به است از حال مفطر در سجود

زانک می بنشاندت بر خوان الرحمان صیام

۱۷

در خورش آن بام تون از تو به آلایش بود

همچو حمامت بشوید از همه خذلان صیام

۱۸

شهوت خوردن ستاره نحس دان تاریک دل

نور گرداند چو ماهت در همه کیوان صیام

۱۹

هیچ حیوانی تو دیدی روشن و پرنور علم

تن چو حیوان است مگذار از پی حیوان صیام

۲۰

شهوت تن را تو همچون نیشکر درهم شکن

تا درون جان ببینی شکر ارزان صیام

۲۱

قطره‌ای تو سوی بحری کی توانی آمدن

سوی بحرت آورد چون سیل و چون باران صیام

۲۲

پای خود را از شرف مانند سر گردان به صوم

زانک هست آرامگاه مرد سرگردان صیام

۲۳

خویشتن را بر زمین زن در گه غوغای نفس

دست و پایی زن که بفروشم چنین ارزان صیام

۲۴

گرچه نفست رستمی باشد مسلط بر دلت

لرز بر وی افکند چون بر گل لرزان صیام

۲۵

ظلمتی کز اندرونش آب حیوان می زهد

هست آن ظلمت به نزد عقل هشیاران صیام

۲۶

گر تو خواهی نور قرآن در درون جان خویش

هست سر نور پاک جمله قرآن صیام

۲۷

بر سر خوان‌های روحانی که پاکان شسته اند

مر تو را همکاسه گرداند بدان پاکان صیام

۲۸

روزه چون روزت کند روشن دل و صافی روان

روز عید وصل شه را ساخته قربان صیام

۲۹

در صیام ار پا نهی شادی کنان نه با گشاد

چون حرام است و نشاید پیش غمناکان صیام

۳۰

زود باشد کز گریبان بقا سر برزند

هر که در سر افکند ماننده دامان صیام

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 832
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 597
عندلیب :

نظرات

user_image
ناشناس
۱۳۸۷/۰۴/۲۴ - ۰۱:۳۵:۰۸
مولوی در این غزل چقدر درباه اهمیت روزه سخن گفته ودر بعضی آثار نوشته اند که در اواخر عمر بواسطه اصرار بر روزه مستحبی بیما رگشت در حالیکه کسانی میگویند مولوی اهل عمل به دین نبوده است ونسبتهای دیگری هم عنوان میکنند دراینجا با بیطرفی باید گفت آثار مولوی بقدری زیاد است که گمان نمیرود هیچ خواننده معمولی همه را خوانده باشدوگمان میرودکسی که مطالعه و آگاهی کافی داشته باشد ممکن نیست نظر منفی نسبت به او پیداکند
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۲/۲۲ - ۰۴:۰۸:۳۰
فطر یعنی گشودن و ان فارسیست از فتاریدن و فتالیدن مثلا شعر زیر از عماره در فرهنگ اسدیباد بر امد بشاخ سیب شکفته. بر سر میخواره برگ گل بفتالید