
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۶۰۵
۱
بزن آن پرده نوشین که من از نوش تو مستم
بده ای حاتم مستان قدح زفت به دستم
۲
هله ای سرده مستان به غضب روی مگردان
که من از عربده ناگه قدحی چند شکستم
۳
چه کم آید قدح آن را که دهد بیست سبوکش
بشکن شیشه هستی که چو تو نیست پرستم
۴
تو مپرسم که کیی تو بده آن ساغر شش سو
چو شدم مست ببینی چه کسستم چه کسستم
۵
چو من از باده پرستی شدهام غرقه مستی
دگرم خیره چه جویی که من از جوی تو جستم
۶
بده ای خواجه بابا مکن امروز محابا
که رگ غصه بریدم ز غم و غصه برستم
۷
چو منم سایه حسنت بکنم آنچ بکردی
چو بخوردی تو بخوردم چو نشستی تو نشستم
۸
منم آن مست دهلزن که شدم مست به میدان
دهل خویش چو پرچم به سر نیزه ببستم
۹
خمش ار فانی راهی که فنا خامشی آرد
چو رهیدیم ز هستی تو مکن باز به هستم
تصاویر و صوت


نظرات
دکتر محسن امینی یگانه