
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۶۱۶
۱
ز یکی پسته دهانی صنمی بسته دهانم
چو برویید نباتش چو شکر بست زبانم
۲
همه خوبی قمر او همه شادی است مگر او
که از او من تن خود را ز شکر بازندانم
۳
تو چه پرسی که کدامی تو در این عشق چه نامی
صنما شاه جهانی ز تو من شاد جهانم
۴
چو قدح ریخته گشتم به تو آمیخته گشتم
چو بدیدم که تو جانی مثل جان پنهانم
۵
وگرم هست اگر من بنه انگشت تو بر من
که من اندر طلب خود سر انگشت گزانم
۶
چو از او در تک و تابم ز پیش سخت شتابم
چو مرا برد به نارم دو چو خود بازستانم
۷
چو شکرگیر تو گشتم چو من از تیر تو گشتم
چه شد ار بهر شکارت شکند تیر و کمانم
۸
چو صلاح دل و دین را مه خورشید یقین را
به تو افتاد محبت تو شدی جان و روانم
تصاویر و صوت


نظرات
سیداحمد حسینی
مهدیه
مهدیه