
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۶۱۷
۱
بت بینقش و نگارم جز تو یار ندارم
توی آرام دل من مبر ای دوست قرارم
۲
ز جفای تو حزینم جز عشقت نگزینم
هوسی نیست جز اینم جز از این کار ندارم
۳
تو به رخسار چو ماهی چه لطیفی و چه شاهی
تو مرا پشت و پناهی ز تو آراسته کارم
۴
جز عشقت نپذیرم جز زلف تو نگیرم
که در این عهد چو تیرم که بر این چنگ چو تارم
۵
تن ما را همه جان کن همه را گوهر کان کن
ز طرب چشمه روان کن به سوی باغ و بهارم
تصاویر و صوت


نظرات
علی طلاکار
سریاس