مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۶۲۸

۱

دیده از خلق ببستم چو جمالش دیدم

مست بخشایش او گشتم و جان بخشیدم

۲

جهت مهر سلیمان همه تن موم شدم

وز پی نور شدن موم مرا مالیدم

۳

رای او دیدم و رای کژ خود افکندم

نای او گشتم و هم بر لب او نالیدم

۴

او به دست من و کورانه به دستش جستم

من به دست وی و از بی‌خبران پرسیدم

۵

ساده دل بودم و یا مست و یا دیوانه

ترس ترسان ز زر خویش همی‌دزدیدم

۶

از ره رخنه چو دزدان به رز خود رفتم

همچو دزدان سمن از گلشن خود می چیدم

۷

بس کن و راز مرا بر سر انگشت مپیچ

که من از پنجه پیچ تو بسی پیچیدم

۸

شمس تبریز که نور مه و اختر هم از اوست

گرچه زارم ز غمش همچو هلال عیدم

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 869
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 606
محسن لیله‌کوهی :
عندلیب :

نظرات

user_image
nknown
۱۳۹۲/۰۲/۰۵ - ۱۱:۵۸:۰۹
"...که من از پنجه پیچ تو بسی پیچیدم"میشه اینو توضیح بدین؟
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۲/۰۵ - ۱۵:۰۳:۲۲
نای از ان نماد ادمیست ،که عاشق پروردگار ست که نای از تو تهیست و منی و خویشتن خواهی ندارد و هرانچه در ان میدمند ان را مینالد و مولانا خود را در دست پروردگار چنین میبیند
user_image
Rasoul
۱۳۹۶/۱۱/۲۷ - ۱۲:۱۵:۴۶
شهریار رومی خواننده خوش صدا این شعرو در البوم فقط نفس بسیار زیبا اجرا کرده
user_image
زیبا روز
۱۳۹۸/۰۵/۰۱ - ۱۴:۰۵:۴۲
بس کن و راز مرا بر سر انگشت مپیچکه من از پنجۀ پیچ تو بسی پیچیدممی فرماید این همه مرا و وجودم را بر سر انگشتان خودت تاب مده .مرا اینقدر از این حالت به آن حالت مپیچان و بازیم مده .زیرا که من تا اکنون هم از پیچ پنجه های تو بسی گونه گون گشتم . پنجه پیج ، اضافۀ مقلوب است .