
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۶۵
۱
اگر آن میی که خوردی به سحر نبود گیرا
بستان ز من شرابی که قیامت است حقا
۲
چه تفرج و تماشا که رسد ز جام اول
دومش نعوذبالله چه کنم صفت سوم را
۳
غم و مصلحت نمانَد همه را فرو دَرانَد
پس از آن خدای داند که کجا کشد تماشا
۴
تو اسیر بو و رنگی به مثال نقش سنگی
بجهی چو آب چشمه ز درون سنگ خارا
۵
بده آن می رواقی هله ای کریم ساقی
چو چنان شوم بگویم سخن تو بیمحابا
۶
قدحی گران به من ده به غلام خویشتن ده
بنگر که از خمارت نگران شدم به بالا
۷
نگران شدم بدان سو که تو کردهای مرا خو
که روانه باد آن جو که روانه شد ز دریا
تصاویر و صوت


نظرات
درویش علی ادریساوی
محمدحسین مسعودی گاوگانی
سحر
فرهود