
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۶۵۰
۱
خوش بنوشم تو اگر زهر نهی در جامم
پخته و خام تو را گر نپذیرم خامم
۲
عاشق هدیه نیم عاشق آن دست توام
سنقر دانه نیم ایبک بند دامم
۳
از تغار تو اگر خون رسدم همچو سگان
گر من آن را قدح خاص ندانم عامم
۴
غنچه و خار تو را دایه شوم همچو زمین
تا سمعنا و اطعنا کنی ای جان نامم
۵
ملخ حکم تو تا مزرعهام را بچرید
گر نگردم تلف تو علف ایامم
۶
ساقی صبر بیا رطل گرانم درده
تا چو ریگش به یکی بار فروآشامم
۷
گوییم شپشپی و چون پشه بیآرامی
چون دلارام نیابم به چه چیز آرامم
۸
همچو دزدان ز عسس من همه شب در بیمم
همچو خورشیدپرستان به سحر بر بامم
۹
مهر غیر تو بود در دل من مهر ضلال
شکر غیر تو بود در سر من سرسامم
۱۰
به زبان گر نکنم یاد شکرخانه تو
کام و ناکام بود لذت آن در کامم
۱۱
خبر رشک تو می آرد اشک تر من
نه به تقلید بل از دیده دهد پیغامم
تصاویر و صوت


نظرات
رها صوفی
حُسام الدین
آرش
نادر..
Vafa
فرزانه پورعلیرضا