
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۶۵۱
۱
ما سر و پنجه و قوت نه از این جان داریم
ما کر و فر سعادت نه ز کیوان داریم
۲
آتش دولت ما نیست ز خورشید و اثیر
سبحات رخ تابنده ز سبحان داریم
۳
رگ و پی نی و در آن دجله خون می جوشیم
دست و پا نی و در آن معرکه جولان داریم
۴
هفت دریا بر ما غرقه یک قطره بود
که به کف شعشعه جوهر انسان داریم
۵
چه کم ار سر نبود چونک سراسر جانیم
چه غم ار زر نبود چون مدد از کان داریم
۶
بوهریره صفتیم و به گه داد و ستد
دل بدان سابقه و دست در انبان داریم
۷
اهرمن دیو و پری جمله به جان عاشق ماست
چونک در عشق خدا ملک سلیمان داریم
۸
در چه و حبس جهان گرچه رهین دلویم
چند یعقوب دل آشفته به کنعان داریم
۹
شمس تبریز شهنشاه همه مردان است
ما از آن قطب جهان حجت و برهان داریم
تصاویر و صوت


نظرات
سیروس
علی
ما را همه شب نمی برد خواب
آرمین محمدی
شهاب
شهاب
شهاب
آیینه
مرجان
ارمغان
رامین دانشور
مالک
امید وکیل