
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۶۵۷
۱
می رسد بوی جگر از دو لبم
می برآید دودها از یاربم
۲
می بنالد آسمان از آه من
جان سپردن هر دمی شد مذهبم
۳
اندکی دانستیی از حال من
گر خبر بودی شبت را از شبم
۴
مکتب تعلیم عشاق آتش است
من شب و روز اندرون مکتبم
۵
روی خود بر روی زرد من بنه
دست نه بر سینهام کاندر تبم
۶
گفتمش گویم به گوشت یک سخن
گفت ترسم تا نسوزد غبغبم
۷
گفتمش دور از جمالت چشم بد
چشم من نزدیک اگر چه معجبم
تصاویر و صوت


نظرات