مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۶۶۷

۱

من ز وصلت چون به هجران می روم

در بیابان مغیلان می روم

۲

من به خود کی رفتمی او می کشد

تا نپنداری که خواهان می روم

۳

چشم نرگس خیره در من مانده‌ست

کز میان باغ و بستان می روم

۴

عقل هم انگشت خود را می گزد

زانک جان این جاست و بی‌جان می روم

۵

دست ناپیدا گریبان می کشد

من پی دست و گریبان می روم

۶

این چنین پیدا و پنهان دست کیست

تا که من پیدا و پنهان می روم

۷

این همان دست است کاول او مرا

جمع کرد و من پریشان می روم

۸

در تماشای چنین دست عجب

من شدم از دست و حیران می روم

۹

من چو از دریای عمان قطره‌ام

قطره قطره سوی عمان می روم

۱۰

من چو از کان معانی یک جوم

همچنین جو جو بدان کان می روم

۱۱

من چو از خورشید کیوان ذره‌ام

ذره ذره سوی کیوان می روم

۱۲

این سخن پایان ندارد لیک من

آمدم زان سر به پایان می روم

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 892
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 621
عندلیب :

نظرات

user_image
فرهاد
۱۳۹۴/۱۰/۰۲ - ۱۵:۵۰:۱۷
این شعر زیبارو حتما با صدای علیرضا شاه محمدی در آلبوم ذوق مستی گوش بدید
user_image
هادی رنجبران
۱۴۰۰/۰۹/۲۷ - ۰۳:۳۶:۲۹
 بیت هشتم.   هستی برای آنان که از سر تامّل و با چشم دل بدان می¬نگرند، موجب حیرت است. امّا حیرت مولانا نه از خود هستی؛ بلکه از آفریدگار آن و چگونگی آفرینش است. او از آن¬جا که خود را جزئی از این عظمت می¬داند، در مقام حیرت و بی¬خودی از شعشعة پرتو ذات خدا، خود را چون قطره¬ای از آن دریای عظیمی که اسباب حیرت اوست، می¬داند و در آن بی¬خودی مرز سبب و مسبّب را باز نمی¬شناسد.