مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۶۶۸

۱

من به سوی باغ و گلشن می روم

تو نمی‌آیی میا من می روم

۲

روز تاریک است بی‌رویش مرا

من برای شمع روشن می روم

۳

جان مرا هشته‌ست و پیشین می رود

جان همی‌گوید که بی‌تن می روم

۴

بوی سیب آمد مرا از باغ جان

مست گشتم سیب خوردن می روم

۵

عیش باقی شد مرا آن جا که من

از برای عیش کردن می روم

۶

من به هر بادی نگردم زانک من

در رهش چون کوه آهن می روم

۷

من گریبان را دریدم از فراق

در پی او همچو دامن می روم

۸

آتشم گرچه به صورت روغنم

و اندر آتش همچو روغن می روم

۹

همچو کوهی می نمایم لیک من

ذره ذره سوی روزن می روم

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 892
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 621
عندلیب :

نظرات

user_image
هادی رنجبران
۱۴۰۰/۰۹/۲۷ - ۰۳:۳۸:۵۰
بیت سوم. تقابل معنایی «جان» و «تن» از واژه¬های «هشتن و رفتن» آشکار می¬شود. مولانا هر کجا تن و جان را در کنار هم می¬آورد، تن را چون مانعی برای تعالی و پیشرفت می-بیند و همیشه سعی در نفی آن دارد.