
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۶۷۵
۱
دوش عشق شمس دین می باختیم
سوی رفعت روح می افراختیم
۲
در فراق روی آن معشوق جان
ماحضر با عشق او می ساختیم
۳
در نثار عشق جان افزای او
قالب از جان هر زمان پرداختیم
۴
عشق او صد جان دیگر می بداد
ما در این داد و ستد پرداختیم
۵
همچو چنگ از حال خود خالی شدیم
پرده عشاق را بنواختیم
۶
اندر آن پرده بده یک پردگی
کز شعاعش پردهها بشناختیم
۷
هر زمان خود را به سوی پردهای
حیله حیله پیشتر انداختیم
۸
برج برج و پرده پرده بعد از آن
همچو ماه چارده می تاختیم
۹
رو نمود از سوی تبریز آفتاب
تا دل از رخت طبیعت آختیم
تصاویر و صوت


نظرات
یکی (ودیگر هیچ)
دکتر محمد ادیب نیا
همایون