
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۶۹۰
۱
اندر دو کون جانا بیتو طرب ندیدم
دیدم بسی عجایب چون تو عجب ندیدم
۲
گفتند سوز آتش باشد نصیب کافر
محروم ز آتش تو جز بولهب ندیدم
۳
من بر دریچه دل بس گوش جان نهادم
چندان سخن شنیدم اما دو لب ندیدم
۴
بر بنده ناگهانی کردی نثار رحمت
جز لطف بیحد تو آن را سبب ندیدم
۵
ای ساقی گزیده مانندت ای دو دیده
اندر عجم نیامد و اندر عرب ندیدم
۶
زان باده که عصیرش اندر چرش نیامد
وان شیشه که نظیرش اندر حلب ندیدم
۷
چندان بریز باده کز خود شوم پیاده
کاندر خودی و هستی غیر تعب ندیدم
۸
ای شمس و ای قمر تو ای شهد و ای شکر تو
ای مادر و پدر تو جز تو نسب ندیدم
۹
ای عشق بیتناهی وی مظهر الهی
هم پشت و هم پناهی کفوت لقب ندیدم
۱۰
پولادپارههاییم آهن رباست عشقت
اصل همه طلب تو در تو طلب ندیدم
۱۱
خامش کن ای برادر فضل و ادب رها کن
تا تو ادب بخواندی در تو ادب ندیدم
۱۲
ای شمس حق تبریز ای اصل اصل جانها
بیبصره وجودت من یک رطب ندیدم
تصاویر و صوت


نظرات
مهدی
شمس
محسن
علی پارسایی
Mojtaba hajizadeh
همایون
رضا شاهی