مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۶۹۷

۱

آری ستیزه می کن تا من همی‌ستیزم

چندین زبون نیم که ز استیز تو گریزم

۲

از حیله خواب رفتی هر سوی می بیفتی

والله که گر بخسپی این باده بر تو ریزم

۳

ای دولت مصور پیش من آر ساغر

زودم به ره مکن جان من سخت دیرخیزم

۴

هر لحظه روت گوید من شمع شب فروزم

هر لحظه موت گوید من ناف مشک بیزم

۵

نپذیرم ای سمن بر کمتر ز هجده ساغر

نرمی کن و حلیمی ای یار تند و تیزم

۶

ای لطف بی‌کناره خوش گیر در کنارم

چون در بر تو میرم نغز است رستخیزم

۷

ساغر بیار و کم کن این لاغ و این ندیمی

من مست آن عروسم نی سخره جهیزم

۸

خواهم شراب ناری تو دیگ پیشم آری

کی گرد دیگ گردم آخر نه کفچلیزم

۹

درده شراب رهبان ای همدم مسیحان

نی چون خران عنگم نی عاشق کمیزم

۱۰

خامش ز عشق بشنو گوید تو گر مرایی

من یار رستمانم نی یار مرد حیزم

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 908
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 631
محسن لیله‌کوهی :
عندلیب :

نظرات