
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۷۰۰
۱
عالم گرفت نورم بنگر به چشمهایم
نامم بها نهادند گرچه که بیبهایم
۲
زان لقمه کس نخوردهست یک ذره زان نبردهست
بنگر به عزت من کان را همیبخایم
۳
گر چرخ و عرش و کرسی از خلق سخت دور است
بیدار و خفته هر دم مستانه می برآیم
۴
آن جا جهان نور است هم حور و هم قصور است
شادی و بزم و سور است با خود از آن نیایم
۵
جبریل پرده دار است مردان درون پرده
در حلقه شان نگینم در حلقه چون درآیم
۶
عیسی حریف موسی یونس حریف یوسف
احمد نشسته تنها یعنی که من جدایم
۷
عشق است بحر معنی هر یک چو ماهی در بحر
احمد گهر به دریا اینک همینمایم
تصاویر و صوت


نظرات
ناشناس
سمیه
مسعود
ناصر از آنکارا
حمید سامانی
همایون
عباس جنت