
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۷۰۷
۱
چیزی مگو که گنج نهانی خریدهام
جان دادهام ولیک جهانی خریدهام
۲
رویم چو زرگر است از او این سخن شنو
دادم قراضه زر و کانی خریدهام
۳
از چشم ترک دوست چه تیری که خوردهام
وز طاق ابروش چه کمانی خریدهام
۴
با خلق بسته بسته بگویم من این حدیث
با کس نگویم این ز فلانی خریدهام
۵
هر چند بیزبان شده بودم چو ماهیی
دیدم شکرلبی و زبانی خریدهام
۶
ناگاه چون درخت برستم میان باغ
زان باغ بینشانه نشانی خریدهام
۷
گفتم میان باغ خود آن را میانه نیست
لیک از میان نیست میانی خریدهام
۸
کردم قران به مفخر تبریز شمس دین
بیرون ز هر دو قرن قرانی خریدهام
تصاویر و صوت


نظرات
نبی آریا