مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۷۱۵

۱

هر کی بمیرد شود دشمن او دوستکام

دشمنم از مرگ من کور شود والسلام

۲

آن شکرستان مرا می کشد اندر شکر

ای که چنین مرگ را جان و دل من غلام

۳

در غلط افکنده‌ست نام و نشان خلق را

عمر شکربسته را مرگ نهادند نام

۴

از جهت این رسول گفت که الفقر کنز

فقر کند نام گنج تا غلط افتند عام

۵

وحی در ایشان بود گنج به ویران بود

تا که زر پخته را ره نبرد هیچ خام

۶

گفتم ای جان ببین زین دلم سست تنگ

گفت که زین پس ز جهل وامکش از پس لگام

۷

تا که سرانجام تو گردد بر کام تو

توسن خنگ فلک باشد زیر تو رام

۸

گر تو بدانی که مرگ دارد صد باغ و برگ

هست حیات ابد جوییش از جان مدام

۹

خامش کن لب ببند بی‌دهنی خای قند

نیست شو از خود که تا هست شوی زو تمام

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 918
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 637
عندلیب :

نظرات