مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۷۴۶

۱

بر آن شده‌ست دلم کآتشی بگیرانم

که هر کی او نمرد پیش تو بمیرانم

۲

کمان عشق بدرم که تا بداند عقل

که بی‌نظیرم و سلطان بی‌نظیرانم

۳

که رفت در نظر تو که بی‌نظیر نشد

مقام گنج شده‌ست این نهاد ویرانم

۴

من از کجا و مباهات سلطنت ز کجا

فقیر فقرم و افتاده فقیرانم

۵

من آن کسم که تو نامم نهی نمی‌دانم

چو من اسیر توام پس امیر میرانم

۶

جز از اسیری و میری مقام دیگر هست

چو من فنا شوم از هر دو کس نفیرانم

۷

چو شب بیاید میر و اسیر محو شوند

اسیر هیچ نداند که از اسیرانم

۸

به خواب شب گرو آمد امیری میران

چو عشق هیچ نخسبد ز عشق گیرانم

۹

به آفتاب نگر پادشاه یک روزه‌ست

همی‌گدازد مه منیر کز وزیرانم

۱۰

منم که پخته عشقم نه خام و خام طمع

خدای کرد خمیری از آن خمیرانم

۱۱

خمیرکرده یزدان کجا بماند خام

خمیرمایه پذیرم نه از فطیرانم

۱۲

فطیر چون کند او فاطرالسموات است

چو اختران سماوات از منیرانم

۱۳

تو چند نام نهی خویش را خمش می باش

که کودکی است که گویی که من ز پیرانم

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 938
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 648
عندلیب :

نظرات

user_image
آرش ثروتیان
۱۴۰۰/۰۵/۰۹ - ۲۲:۰۷:۵۴
به آفتاب نگر پادشاه یک روزه‌ست همی‌گدازد مه منیر کز وزیرانم در مصرع دوم منیر وزن را به هم می زند. درست چنین است. همی‌گدازد مه نیز کز وزیرانم