
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۷۵۱
۱
تشنهٔ خویش کن مده آبم
عاشق خویش کن ببر خوابم
۲
تا شب و روز در نماز آیم
ای خیال خوش تو محرابم
۳
گر خیال تو در فنا یابم
در زمان سوی مرگ بشتابم
۴
بر امید خیال گوهر تو
جاذب هر مسی چو قلابم
۵
بر امید مسببالاسباب
رهزن کاروان اسبابم
۶
رحمتی آر و پادشاهی کن
کاین فراق تو بر نمیتابم
۷
زان همیگردم و همینالم
که بر آب حیات دولابم
۸
زان چو روزن گشادهام دل و چشم
که توی آفتاب و مهتابم
۹
آن زمانی که نام تو شنوم
مست گردند نام و القابم
۱۰
آن زمانی که آتش تو رسد
بجهد این دل چو سیمابم
۱۱
بس کن از گفت کز غبار سخن
خود سخنبخش را نمییابم
تصاویر و صوت


نظرات
مهدی حقیقی