
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۷۵۴
۱
آتشی از تو در دهان دارم
لیک صد مُهر بر زبان دارم
۲
دو جهان را کند یکی لقمه
شعلههایی که در نهان دارم
۳
گر جهان جملگی فنا گردد
بیجهان مُلک صد جهان دارم
۴
کاروانها که بار آن شِکرست
من ز مصر عدم روان دارم
۵
من ز مستی عشق بیخبرم
که از آن سود یا زیان دارم
۶
چشم تن بود درفِشان از عشق
تا کنون جان درفشان دارم
۷
بند خانه نیم که چون عیسی
خانه بر چارُمآسمان دارم
۸
شکر آن را که جان دهد تن را
گر بشد جان، جانِ جان دارم
۹
آنچ دادهست شمس تبریزی
ز من آن جو که من همان دارم
تصاویر و صوت


نظرات