
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۷۶۸
۱
چند قبا بر قد دل دوختم
چند چراغ خرد افروختم
۲
پیر فلک را که قراریش نیست
گردش بس بوالعجب آموختم
۳
گنج کرم آمد مهمان من
وام فقیران ز کرم توختم
۴
حاصل از این سه سخنم بیش نیست
سوختم و سوختم و سوختم
۵
بر مثل شمعم من پاکباز
ریختم آن دخل که اندوختم
۶
بس که بسی نکته عیسی جان
در دل و در گوش خر اسپوختم
۷
بس که اذا تم دنا نقصه
تا بنگوید صنم شوخ تم
تصاویر و صوت


نظرات
ناشناس
احسان بهزادنژاد
آن مرد