مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۷۶۹

۱

ای دل صافی دم ثابت قدم

جئت لکی تنذر خیر الامم

۲

سر ننهی جز به اشارات دل

بر ورق عشق ازل چون قلم

۳

از طرب باد تو و داد تو

رقص کنانیم چو شقه علم

۴

رقص کنان خواجه کجا می روی

سوی گشایشگه عرصه عدم

۵

خواجه کدامین عدم است این بگو

گوش قدم داند حرف قدم

۶

عشق غریب است و زبانش غریب

همچو غریب عربی در عجم

۷

خیز که آورده امت قصه‌ای

بشنو از بنده نه بیش و نه کم

۸

بشنو این حرف غریبانه را

قصه غریب آمد و گوینده هم

۹

از رخ آن یوسف شد قعر چاه

روشن و فرخنده چو باغ ارم

۱۰

قصر شد آن حبس و در او باغ و راغ

جنت و ایوان شد و صفه حرم

۱۱

همچو کلوخی که در آب افکنی

باز شود آب در آن دم ز هم

۱۲

همچو شب ابر که خورشید صبح

ناگه سر برزند از چاه غم

۱۳

همچو شرابی که عرب خورد و گفت

صل علی دنتها و ارتسم

۱۴

از طرب این حبس به خواری و نقص

می نگرد بر فلک محتشم

۱۵

ای خرد از رشک دهانم مگیر

قد شهد الله و عد النعم

۱۶

گرچه درخت آب نهان می خورد

بان علی شعبته ما کتم

۱۷

هر چه بدزدید زمین ز آسمان

فصل بهاران بدهد دم به دم

۱۸

گر شبه دزدیده‌ای وگر گهر

ور علم افراشتی وگر قلم

۱۹

رفت شب و روز تو اینک رسید

سوف یری النائم ماذا احتلم

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 950
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 656
عندلیب :

نظرات