مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۷۸

۱

می‌شدی غافل ز اسرار قضا

زخم خوردی از سلحدار قضا

۲

این چه کار افتاد آخر ناگهان

این چنین باشد چنین کار قضا

۳

هیچ گل دیدی که خندد در جهان

کو نشد گرینده از خار قضا

۴

هیچ بختی در جهان رونق گرفت

کو نشد محبوس و بیمار قضا

۵

هیچ کس دزدیده روی عیش دید

کو نشد آونگ بر دار قضا

۶

هیچ کس را مکر و فن سودی نکرد

پیش بازی‌های مکار قضا

۷

این قضا را دوستان خدمت کنند

جان کنند از صدق ایثار قضا

۸

گرچه صورت مرد جان باقی بماند

در عنایت‌های بسیار قضا

۹

جوز بشکست و بمانده مغز روح

رفت در حلوا ز انبار قضا

۱۰

آنک سوی نار شد بی‌مغز بود

مغز او پوسید از انکار قضا

۱۱

آنک سوی یار شد مسعود بود

مغز جان بگزید و شد یار قضا

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 145
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 105
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
محمد باقر انصاری
۱۳۹۹/۰۵/۱۴ - ۲۳:۴۱:۱۲
سلحدار در بیت اول بمعنی سلاح دار است یعنی کسی که اسلحه در اختیار دارد. با الهام از بیت اول چند بیت ذیل را سرودم:ای دل غافل ز اسرار الهرو به سوی او کن هر صبح و پگاهجستجو کن راه او بهر کمالدور کن خویش را از مال و منالعمر تو رو به پایان است ای کبیرکن تو فکری بهر قیامت ای شهیرتا توانی راه تقوی پیش گیرتا شود دل ز نور حق منیر
user_image
مسلی۷۳
۱۴۰۱/۰۱/۰۶ - ۱۴:۲۱:۴۴
آنک سوی یار شد #مسلی بود...