مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۸۱۰

۱

من دزد دیدم کو برد مال و متاع مردمان

این دزد ما خود دزد را چون می بدزدد از میان

۲

خواهند از سلطان امان چون دزد افزونی کند

دزدی چو سلطان می کند پس از کجا خواهند امان

۳

عشق است آن سلطان که او از جمله دزدان دل برد

تا پیش آن سرکش برد حق سرکشان را موکشان

۴

عشق است آن دزدی که او از شحنگان دل می برد

در خدمت آن دزد بین تو شحنگان بی‌کران

۵

آواز دادم دوش من کای خفتگان دزد آمده‌ست

دزدید او از چابکی در حین زبانم از دهان

۶

گفتم ببندم دست او خود بست او دستان من

گفتم به زندانش کنم او می نگنجد در جهان

۷

از لذت دزدی او هر پاسبان دزدی شده

از حیله و دستان او هر زیرکی گشته نهان

۸

خلقی ببینی نیم شب جمع آمده کان دزد کو

او نیز می پرسد که کو آن دزد او خود در میان

۹

ای مایه هر گفت و گو ای دشمن و ای دوست رو

ای هم حیات جاودان ای هم بلای ناگهان

۱۰

ای رفته اندر خون دل ای دل تو را کرده بحل

بر من بزن زخم و مهل حقا نمی‌خواهم امان

۱۱

سخته کمانی خوش بکش بر من بزن آن تیر خوش

ای من فدای تیر تو ای من غلام آن کمان

۱۲

زخم تو در رگ‌های من جان است و جان افزای من

شمشیر تو بر نای من حیف است ای شاه جهان

۱۳

کو حلق اسماعیل تا از خنجرت شکری کند

جرجیس کو کز زخم تو جانی سپارد هر زمان

۱۴

شه شمس تبریزی مگر چون بازآید از سفر

یک چند بود اندر بشر شد همچو عنقا بی‌نشان

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 978
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 672
محسن لیله‌کوهی :
عندلیب :

نظرات

user_image
mohammad
۱۳۹۵/۰۵/۰۲ - ۰۹:۵۸:۱۹
واقعا شعر بسیار زیبا و پر مفهومیست ،درود بر مولوی بزرگ
user_image
همایون
۱۳۹۶/۱۰/۱۸ - ۱۵:۲۸:۱۶
دزدی و دزد از معنی‌‌های ویژه است که جلال دین بسیار آنرا بکار می‌‌گیردچرا که هستی‌ را و بودن را و انسان را که عاشق فهمیدن اسرار است بدون این کلید واژه‌ها نمیتوان دریافتهنر جلال دین همانا یافتن و بکار گیری این واژه‌های یگانه است تا مفهومی گسترده چون عشق را بتوان کمی گشودقمار و دزدی از خانواده عشق است همانگونه که محاسبه و تجربه و استدلال از تبار عقل دزدی در چهار چوب عقل و محدودیت و مالکیت کاری است نا پسند ولی در نا محدودی و بی‌ نهایت و فراوانی که از دنیای پیدایش و آفرینش است بسیار پسندیدهاینجا ولی دزدی نه به عاشق که به معشوق نسبت داده می‌‌شود که شیرینی‌ و راز ورزی آنرا صد چندان میکند اینجا دزدی به عکس نه تنها آسیبی به کسی‌ نمی‌‌رساند بلکه موجب افزایش میگردد هر چه از هستی‌ بدزدی دارایی آن بیشتر می‌‌شود و خود هستی‌ هم دائما می‌‌دزدد همان گونه که دانشمندان هر چه از هستی‌ به دانش خود می‌‌افزایند باز به نادانسته‌های هستی‌ افزوده می‌‌شودبی‌ مرزی و بی‌ نهایت بودن از خواص عشق نیز هست که در انسان کار می‌‌کند
user_image
همایون
۱۳۹۶/۱۰/۱۸ - ۱۷:۳۰:۴۱
هر چه انسان‌ها باور و فلسفه و مکتب درست می‌‌کند هستی‌ آنرا می‌‌دزددهر چه خدا و فرشته و پیغمبر پیدا می‌‌کنند هستی‌ می‌‌رباید و مذاهب را کم رنگ تر می‌‌کندهر چه کاشف و دانشمند پیدا می‌‌شود و دست آورد‌های علمی‌ و ابزار‌ها و شیوه‌های نو همه کهنه و از کار افتاده می‌‌گردد هیچ کس نمی داند این دزد ماهر کیست و چگونه کار می‌‌کندولی دزدی او نه‌ تنها چیزی از ما کم نمی کند بلکه همه چیز ما را افزونتر میکند حتی جان ما را نیز گسترش می‌‌دهد اگر قصد جان ما کنداگر خاطره‌ای را می‌‌گیرد صد خاطره نو می‌‌آورد شمس را اگر پنهان می‌‌کند عشق او را هر لحظه می‌‌گستراند و بالا تر می‌برد و ارزش او را چون سیمرغ به اوج می‌‌رساند
user_image
نا
۱۳۹۷/۱۰/۱۶ - ۱۷:۱۴:۵۵
ممنون همایون. نوشته ت به قدری دلنشین بود که به تکرار خوندمش و سیوش کردم یه گوشه. مولانا در رساندن معنی استاده ولی بدون دستنوشته ی تو معنایی که دنبالش میگشتم پیدا نمیشد.
user_image
D
۱۴۰۲/۰۵/۲۶ - ۰۵:۵۲:۴۰
همایون عزیز ممنونم ازتون و امید وارم امثال ایشون و بیشتر ببینیم تا ماهم بتونیم استفاده بیشتری بکنیم ازشون