
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۸۱۸
۱
قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من
وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من
۲
قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من
وانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل من
۳
واله و مجنون دل من خانه پرخون دل من
بهر تماشا چه شود رنجه شوی تا دل من
۴
خورده شکرها دل من بسته کمرها دل من
وقت سحرها دل من رفته به هر جا دل من
۵
مرده و زنده دل من گریه و خنده دل من
خواجه و بنده دل من از تو چو دریا دل من
۶
ای شده استاد امین جز که در آتش منشین
گرچه چنین است و چنین هیچ میاسا دل من
۷
سوی صلاح دل و دین آمده جبریل امین
در طلب نعمت جان بهر تقاضا دل من
تصاویر و صوت


نظرات
Alkha_rumi
مبین
روفیا
متصل
مهناز ، س
متصل
سایوب