مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۸۳

۱

ای دل رفته ز جا باز میا

به فنا ساز و در این ساز میا

۲

روح را عالم ارواح به است

قالب از روح بپرداز میا

۳

اندر آبی که بدو زنده شد آب

خویش را آب درانداز میا

۴

آخر عشق به از اول اوست

تو ز آخر سوی آغاز میا

۵

تا فسرده نشوی همچو جماد

هم در آن آتش بگداز میا

۶

بشنو آواز روان‌ها ز عدم

چو عدم هیچ به آواز میا

۷

راز که‌آواز دهد راز نماند

مده آواز تو ای راز میا

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 147
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 106
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
سیاوش مرتضوی
۱۳۹۵/۱۲/۱۶ - ۲۰:۴۳:۳۷
«بازما» در واقع دو کلمه با فاصله «باز میا» هست. لطفا اصلاح کنید، سپاس.
user_image
همایون
۱۳۹۶/۰۸/۱۸ - ۱۳:۳۴:۱۸
نکته یی زیبا و در خورد تامل در این غزل است و آن پایان عشق است که بهتر از آغاز آن استانسان توانائی یک تغییر مهم است که در هستی‌ میتواند روی دهد که بازگشت را بی‌ معنا میکند این معنا با آنکه ما از جایی‌ آمده ایم و باید به آنجا بازگردیم را به چالش میگیردچون از جنس راز نیست ولی این یکی‌ که پایان است همواره راز آمیز باقی‌ می‌ماند این کاری است که دل‌ ما میکند و زبان دل‌ را دل‌ میفهمد نه گوش و زبان یک آب و هوایی هست بنام عدم که دل‌ به آنجا تعلق دارد و دل‌ را بسوی خود میکشد و دل‌ با آن‌ آب و هوا رشد کرده و میکند که با جسم و جماد فرق دارد و اگر علمی‌ نمی نماید برای همین راز آمیز بودن آن است
user_image
مرجان مرادی
۱۴۰۳/۰۳/۲۳ - ۱۳:۰۹:۵۸
مولانا در این غزل از فنا و نیستی سخن می‌گوید  در بیت دوم به حیات اصلی اب اشاره می کنه که مقام ذات حق هست ، یعنی همه حیات از آب است، حالا خود آب از چیست؟  چون عدم هیچ به اواز میا یعنی مثل نیستی و عدم ادعا نداشته باش، آواز نخوان یعنی انقدر جلب توجه نکن و در بیت اخر اشاره به وجود راز در هستی دارد که اگر فاش شود دیگر راز نیست و اینکه ماهیت راز این است که هرگز فاش نشود.