
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۸۳۴
۱
عید نمای عید را ای تو هلال عید من
گوش بمال ماه را ای مه ناپدید من
۲
بود من و فنای من خشم من و رضای من
صدق من و ریای من قفل من و کلید من
۳
اصل من و سرشت من مسجد من کنشت من
دوزخ من بهشت من تازه من قدید من
۴
جور کنی وفا بود درد دهی دوا بود
لایق تو کجا بود دیده جان و دید من
۵
پیشتر از نهاد جان لطف تو داد داد جان
ای همگی مراد جان پس تو بدی مرید من
۶
ای مه عید روی تو ای شب قدر موی تو
چون برسم بجوی تو پاک شود پلید من
۷
جسم چو خانقاه جان فکرتها چو صوفیان
حلقه زدند و در میان دل چو ابایزید من
۸
دم نزم خمش کنم با همه رو ترش کنم
تا که بگوییم توی حاضر و مستفید من
تصاویر و صوت


نظرات
selfalee
بیگانه