مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۸۳۹

۱

واقعه‌ای بدیده‌ام لایق لطف و آفرین

خیز معبرالزمان صورت خواب من ببین

۲

خواب بدیده‌ام قمر چیست قمر به خواب در

زانک به خواب حل شود آخر کار و اولین

۳

آن قمری که نور دل زو است گه حضور دل

تا ز فروغ و ذوق دل روشنی است بر جبین

۴

یومئذ مسفره ضاحکه بود چنان

ناعمه لسعیها راضیه بود چنین

۵

دور کن این وحوش را تا نکشند هوش را

پنبه نهیم گوش را از هذیان آن و این

۶

ماند یکی دو سه نفس چند خیال بوالهوس

نیست به خانه هیچ کس خانه مساز بر زمین

۷

شب بگذشت و شد سحر خیز مخسب بی‌خبر

بی خبرت کجا هلد شعله آفتاب دین

۸

جوق تتار و سویرق حامله شد ز کین افق

گو شکم فلک بدر بوک بزاید این جنین

۹

رو به میان روشنی چند تتار و ارمنی

تیغ و کفن بپوش و رو چند ز جیب و آستین

۱۰

در شب شنبهی که شد پنجم ماه قعده را

ششصد و پنجه‌ست و هم هست چهار از سنین

۱۱

هست به شهر ولوله این که شده‌ست زلزله

شهر مدینه را کنون نقل کژ است یا یقین

۱۲

رو ز مدینه درگذر زلزله جهان نگر

جنبش آسمان نگر بر نمطی عجبترین

۱۳

بحر نگر نهنگ بین بحر کبودرنگ بین

موج نگر که اندر او هست نهنگ آتشین

۱۴

شکل نهنگ خفته بین یونس جان گرفته بین

یونس جان که پیش از این کان من المسبحین

۱۵

بحر که می صفت کنم خارج شش جهت کنم

بحر معلق از صور صاف بده‌ست پیش از این

۱۶

تیره نگشت آن صفا خیره شده‌ست چشم ما

از قطرات آب و گل وز حرکات نقش طین

۱۷

گردن آنک دست او دست حدث پرست او

تیره کند شراب ما تا بزنیم هین و هین

۱۸

چون نکنیم یاد او هست سزا و داد او

کینه چو از خبر بود بی‌خبری است دفع کین

۱۹

خواست یکی نوشته‌ای عاشقی از معزمی

گفت بگیر رقعه را زیر زمین بکن دفین

۲۰

لیک به وقت دفن این یاد مکن تو بوزنه

زانک ز یاد بوزنه دور بمانی از قرین

۲۱

هر طرفی که رفت او تا بنهد دفینه را

صورت بوزنه ز دل می بنمود از کمین

۲۲

گفت که آه اگر تو خود بوزنه را نگفتیی

یاد نبد ز بوزنه در دل هیچ مستعین

۲۳

گفت بنه تو نیش را تازه مکن تو ریش را

خواب بکن تو خویش را خواب مرو حسام دین

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 996
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 683
عندلیب :

نظرات

user_image
بهزاد علوی (باب)
۱۳۸۶/۱۲/۱۹ - ۱۶:۴۴:۵۸
در شب شنبهی که شد پنجم ماه قعده راششصد و پنجه‌ست و هم هست چهار از سنیAmazing that no where have I seen any references to this date by authorities who have written books and volumes about Molana!
user_image
alirezayi
۱۳۸۹/۰۴/۲۴ - ۱۶:۱۳:۱۳
خب معلومه که مث همه ی غزلهای حضرت مولانا، این غزل هم مملوه از مضامین بلند عرفانی و معرفتی!! ولی من میخواستم ببینم شرح و تفسیر این غزل را کجا میتونم پیدا کنم؟؟تا بهتر بتونم بیان شعر را بفهمم؟؟اگه راهنمایی بفرمایید ممنون میشم
user_image
sattar
۱۳۸۹/۱۱/۱۷ - ۱۹:۳۳:۳۶
در شب شنبهی که شد پنجم ماه قعده را....در شب شنبه ای که شد پنجم ماه قعده را«در شب شنبه ای»صحیح است،لطفا تصحیح کنید.گویا اشاره است به ورود شمس تبریزی.
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۱۱/۲۱ - ۰۴:۰۰:۴۲
در شب پنجم ذیقعده برای مولانا ره مکاشفه یا شهودی رخ داده که این غزل ترجمان و بیان رمز گونه ان مکاشفه یا شهود است .البته ممکن است با قوه قدسی فکر رموزی از ان تا حدودی حل شود اما حل و فهم ان در گرو همسنخ شدن با مرتبه وجودی ان عزیز نازنین است . چنانکه مکرر ان بزرگ مرد فرموده است ملاک حشر و نشر و فهم سنخیت پیدا کردن است . چنانکه تعالیم قران و اهلبیت ع نیز ملاک حشر در قیامت را سنخیت اعلام فرمودهاند ."کل نفس بما کسبت رهینه " همین معنای سنخیت را میرساند .به هر حال فهم کلام هر متکلم در گرو هم افق شدن با ان متکلم است ."انما یعرف القران من خوطب به "کلید رمز گشایی بسیار مهمی است . فهم من فهم .
user_image
همایون
۱۳۹۶/۰۳/۱۰ - ۱۳:۴۸:۱۵
همیشه به این غزل رویکرد ونگرش ویژه داشتمچه کسی ماه را بخواب میبیند ؟آنهم با دلش و با تمام وجودش که رویش را درخشان کرده است . خوابگزار زمانه را بکمک میخواهد پس واقعه تاریخی است. و بهمین روی تاریخ غزل بدقت آورده میشود که تصادفن با پنجاه سالگی شاعر نیزنزدیک است. اما واقعه مهم درذیقعده 654 سقوط قلعه الموت با تدبیرخواجه نصیردین طوسی بصورت مسالمت آمیزو سپردن آن به هلاکوی مغول سرکرده اقوام تاتاراستکه درآینده با زیرکی دیگرانی نظیرعطا ملک جوینی و ابوبکر سعد اتابک به سقوط خلافت سنی های عباسی می انجامدولی جلال دین دراین غزل سخن خود را میگوید همه نقش ها با تمام اهمیت شان نباید مانع شوند که ما فراموش کنیم معشوق هیچ نقشی ندارد و ساده و بی صورت است و در زمین خانه ای نداردبا مثالی درپایان برروش مثنوی این را روشن تر میکند که بسادگی فکرعاشق قلابی رامیتوان بجای معشوق به سوی بوزینه بردرو به حسام دین میگوید از خبراصلی غافل نشو ولی از بقیه بی خبر شوبا آوردن دو آیه از دو جای قرآن که اخبار مختلفی از روز موعود میدهند, هشدار عجیبی میدهد که باپنبه در گوش نهادن حتی به این خبر ها هم نباید شراب صاف معشوق را آلود حقیقت بزرگ مولانا همانا دیدن ماه یا پی بردن به آن رازبزرگ هستی است که همه چیزرا درهماهنگی و یگانگی با خود نگاه داشته است که گوئی جزاو هیچ چیزنیست
user_image
شاهرخ
۱۳۹۷/۰۱/۱۳ - ۰۴:۰۳:۴۶
برنامه 694 گنج حضور ، این غزل را شرح دادهWww.parvizshahbazi.com
user_image
حمیدرضا
۱۴۰۳/۰۶/۰۴ - ۰۳:۲۷:۰۹
آقای مجید سلیمانی در کانال تلگرام کاریز در مورد این غزل و تاریخ سروده شدن آن چنین نوشته‌اند: خواب بدیده‌ام قمر... شبِ شنبه، یازدهم آذر ۶۳۵ هجری شمسی، مولانا این غزل غریب را سروده است: واقعه‌ای بدیده‌ام لایق لطف و آفرینخیز معبّر الزمان صورت خواب من ببین... غزل را آغاز می‌کند تا از صورت ماه خوب خواب خود بگوید... امّا نمی‌تواند. شهر آشوب است. خبری دیگر آمده، در پی خبرهای موحش پیشین.  «در شب شنبه‌ای که شد پنجم ماه قعده را / ششصد و پنجه است و هم هست چهار از سنینهست به شهر ولوله، این که شده‌ست زلزله / شهرِ مدینه را کنون، نقل کژ است یا یقین؟» گویی شایعه درافتاده که در شهر مدینه زلزله آمده است. از علایم آخر الزمان است گویا. «ای فلک در فتنهٔ آخر زمان / تیز میگردی بده آخر زمان!» عالم پر از کین است:  «جوق تتار و سویُرُق، حامله شد ز کین افق / گو شکم فلک بدر، بو که بزاید این جنین...» این سال ۶۵۴، همان سالی بود که هولاکو لشکرکشی جدیدی را به قصد گسترش فتوحات مغول در غرب، دفع اسماعیلیه و مطیع ساختن خلیفه بغداد آغاز کرد. پیش از آن البته، نواحی آسیای صغیر، خراج‌گزار مغول شده بودند. روزگار سختی بوده و همه جا وحشت و سخن از ایلغار مغول. این است که مولانا گاه از دیگران می‌خواسته سخن بگردانند: «ز لاف فتنه تاتار کم کن، ز ناف آهوی تاتار برگو...» آخر تکرار این خبرها، چه سودی دارد، جز نیش دوباره بر ریش؟چون نکنیم یادِ او هست سزا و داد او / کینه چو از خبر بود بی‌خبری‌ست دفعِ کین... اینجاست که آن داستان جالب را می‌آورد،‌ نیرنگ معزّمان و رمّالان و کیمیاگران شیّاد، در یاد آوردن آن چه که اگر به خود بود شاید هرگز به خاطر نمی‌آمد.  رمّالی که به عاشقی مسکین نوشته‌ای می‌دهد که در زمین دفن کند تا به مرادش برسد. منتهی شرطش آن است که به هنگام دفن، به یاد «بوزینه» نیافتد!   خواست یکی نوشته‌ای، عاشقی از مُعزِّمی / گفت بگیر رُقعه را، زیرِ زمین بکُن دفینلیک به وقتِ دفنِ این، یاد مکن تو بوزنه! / زان که ز یادِ بوزنه دور بمانی از قرینهر طرفی که رفت او تا بنهد دفینه را / صورتِ بوزنه ز دل می‌بنمود از کمینگفت که آه اگر تو خود بوزنه را نگفتیی / یاد نبُد ز بوزنه در دلِ هیچ مُستَعین... در این سال، صلاح الدین هنوز در قید حیات بوده است امّا غزل خطاب به حسام الدّین است.