مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۸۴۱

۱

تا چه خیال بسته‌ای ای بت بدگمان من

تا چو خیال گشته‌ام ای قمر چو جان من

۲

از پس مرگ من اگر دیده شود خیال تو

زود روان روان شود در پی تو روان من

۳

بنده‌ام آن جمال را تا چه کنم کمال را

بس بودم کمال تو آن تو است آن من

۴

جانب خویش نگذرم در رخ خویش ننگرم

زانک به عیب ننگرد دیده غیب دان من

۵

چشم مرا نگارگر ساخت به سوی آن قمر

تا جز ماه ننگرد زهره آسمان من

۶

چون نگرم به غیر تو ای به دو دیده سیر تو

خاصه که در دو دیده شد نور تو پاسبان من

۷

من چو که بی‌نشان شدم چون قمر جهان شدم

دیده بود مگر کسی در رخ تو نشان من

۸

شاد شده زمان‌ها از عجب زمانه‌ای

صاف شده مکان‌ها زان مه بی‌مکان من

۹

از تبریز شمس دین تا که فشاند آستین

خشک نشد ز اشک و خون یک نفس آستان من

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 998
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 684
عندلیب :

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۷/۱۲/۲۱ - ۱۱:۲۸:۳۰
بنده‌ام آن جمال راتا چه کنم کمال را..