
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۸۴۲
۱
چهره شرمگین تو بستد شرمگان من
شور تو کرد عاقبت فتنه و شر مکان من
۲
مه که نشانده تو است لابه کنان به پیش تو
پیش خودم نشان دمی ای شه خوش نشان من
۳
در ره تو کمین خسم از ره دور می رسم
ای دل من به دست تو بشنو داستان من
۴
گرد فلک همیدوم پر و تهی همیشوم
زانک قرار بردهای ای دل و جان ز جان من
۵
گرد تو گشتمی ولی گرد کجاست مر تو را
گرد در تو می دوم ای در تو امان من
۶
عشق برید ناف من بر تو بود طواف من
لاف من و گزاف من پیش تو ترجمان من
۷
گه همه لعل می شوم گاه چو نعل می شوم
تا کرمت بگویدم باز درآ به کان من
۸
گفت مرا که چند چند سیر نگشتی از سخن
زانک سوی تو می رود این سخن روان من
تصاویر و صوت


نظرات