مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۸۵۳

۱

چو افتم من ز عشق دل به پای دلربای من

از آن شادی بیاید جان نهان افتد به پای من

۲

وگر روزی در آن خدمت کنم تقصیر ناگاهان

شود جان خصم جان من کند این دل سزای من

۳

سحرگاهی دعا کردم که جانم خاک پای او

شنیدم نعره آمین ز جان اندر دعای من

۴

چگونه راه برد این دل به سوی دلبر پنهان

چگونه بوی برد این جان که هست او جان فزای من

۵

یکی جامی به پیشم داشت و من از ناز گفتم نی

بگفتا نی مگو بستان برای من برای من

۶

چو یک قطره چشیدم من ز ذوق اندرکشیدم من

یکی رطلی که شد بویش در این ره ره نمای من

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1007
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 689
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۴۰۱/۰۶/۱۸ - ۲۲:۴۸:۴۴
در این غزل  جلال دین بعدن اصلاحاتی می‌کند که می‌توان آنرا در این سایت بسیار مفید به آسانی یافت   دل، یک حس است که یک موجود زنده را به موجود زنده دیگر و به عبارتی به زندگی ارتباط می دهد ساده ترین ارتباط بستگی و وابستگی است که به آن دلبستگی یا علاقمندی می‌شود گفت، میان فرزند و پدر و مادر و یا میان مرد و زن و یا دیگران بعد از آن دلسپردگی و نگهداری و پرستاری است که شدت بیشتری دارد مرحله بالا تر دلدادگی است که دل شما دیگر در دست و کنترل شما نیست بلکه جای دیگری است جان انسان به همین میزان کم و زیاد می‌شود و کوشش و توان ما را بالا میبرد حس دل قوت جان است  فکر انسان نیز صاف تر و روشن تر می‌شود  فکر روشن و صاف را با واژه مستی و هشیاری بیان می‌کنیم  هوشیاری موقعی لازم است که با مسائل روبرو هستیم انسان دلداده تکلیفش روشن است و مستی میخواهد تا دلدادگی را افزون کند و جان و تلاشش گسترش یابد و کارهای بزرگ‌تر و نو بکند و بر شکوه انسان و زندگی بیفزاید