
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۸۶۱
۱
ای قاعده مستان در همدگر افتادن
استیزه گری کردن در شور و شر افتادن
۲
عاشق بتر از مست است عاشق هم از آن دست است
گویم که چه باشد عشق در کان زر افتادن
۳
زر خود چه بود عاشق سلطان سلاطین است
ایمن شدن از مردن وز تاج سر افتادن
۴
درویش به دلق اندر و اندر بغلش گوهر
او ننگ چرا دارد از در به در افتادن
۵
مست آمد دوش آن مه افکنده کمر در ره
آگه نبد از مستی او از کمر افتادن
۶
گفتم که دلا برجه می بر کف جان برنه
کافتاد چنین وقتی وقت است درافتادن
۷
با بلبل بستانی همدست شدن دستی
با طوطی روحانی اندر شکر افتادن
۸
من بیدل و دل داده در راه تو افتاده
والله که نمیدانم جای دگر افتادن
۹
گر جام تو بشکستم مستم صنما مستم
مستم مهل از دستم و اندر خطر افتادن
۱۰
این قاعده نوزاد است وین رسم نو افتادهست
شیشه شکنی کردن در شیشه گر افتادن
تصاویر و صوت


نظرات
همایون
ابو زید ابراهیم