
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۸۶۲
۱
چون چنگ شدم جانا آن چنگ تو دروا کن
صد جان به عوض بستان وان شیوه تو با ما کن
۲
عیسی چو توی ما را همکاسه مریم کن
طنبور دل ما را هم ناله سرنا کن
۳
دستی بنه ای چنگی بر نبض چنین پیری
وان خون دل زر را در ساغر صهبا کن
۴
جمعیت رندان را بر شاهد نقدی زن
ور زهد سخن گوید تو وعده به فردا کن
۵
دیوانه و مستی را خواهی که بشورانی
زنجیر خودم بنما وز دور تماشا کن
۶
دیدم ز تو من نقشی بر کالبدی بسته
جان گفت علی الله گو دل گفت علالا کن
۷
زان روز من مسکین بیعقل شدم بیدین
زان زلف خوش مشکین ما را تو چلیپا کن
۸
زنار ببند ای دل در دیر بکن منزل
زان راهب پرحاصل یک بوسه تقاضا کن
۹
در چهره مخدومی شمس الحق تبریزی
گر رغبت ما بینی این قصه غرا کن
تصاویر و صوت


نظرات
محمد
امیر رجبی