
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۸۶۶
۱
ای کار من از تو زر ای سیمبر مستان
هم سیم به یادم ده هم سیم و زرم بستان
۲
در عین زمستانی چون گرم کنی مرکب
از گرمی میدانت برسوزد تابستان
۳
گر طفلک یک روزه شبهای تو را بیند
از شیر بری گردد وز مادر وز پستان
۴
ای وای از آن ساعت کاین خاطر چون پیلم
سرمست شما گردد یاد آرد هندستان
۵
روزی که تب مرگم یک باره فروگیرد
هر پاره ز من گردد از آتش تب سستان
۶
تو از پس پرده دل ناگاه سری درکن
تا هر سر موی من گردند چو سرمستان
۷
هر خاطر من بکری بر بام و در از عشقت
چندان بکند شیوه چندان بکند دستان
۸
تا تابش روی تو درپیچد در هر یک
وز چون تو شهی گردد هر خاطرم آبستان
۹
شمس الحق تبریزی هر کس که ز تو پرسد
می بینم و می گویم از رشک کدام است آن
تصاویر و صوت


نظرات
hasan
مامیترا
بابک پرتو