مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۸۶۸

۱

دروازه هستی را جز ذوق مدان ای جان

این نکته شیرین را در جان بنشان ای جان

۲

زیرا عرض و جوهر از ذوق برآرد سر

ذوق پدر و مادر کردت مهمان ای جان

۳

هر جا که بود ذوقی ز آسیب دو جفت آید

زان یک شدن دو تن ذوق است نشان ای جان

۴

هر حس به محسوسی جفت است یکی گشته

هر عقلی به معقولی جفت و نگران ای جان

۵

گر جفت شوی ای حس با آنک حست کرد او

وز غیر بپرهیزی باشی سلطان ای جان

۶

ذوقی که ز خلق آید زو هستی تن زاید

ذوقی که ز حق آید زاید دل و جان ای جان

۷

کو چشم که تا بیند هر گوشه تتق بسته

هر ذره بپیوسته با جفت نهان ای جان

۸

آمیخته با شاهد هم عاشق و هم زاهد

وز ذوق نمی‌گنجد در کون و مکان ای جان

۹

پنهان ز همه عالم گرمابه زده هر دم

هم پیر خردپیشه هم جان جوان ای جان

۱۰

پنهان مکن ای رستم پنهان تو را جستم

احوال تو دانستم تو عشوه مخوان ای جان

۱۱

گر روی ترش داری دانیم که طراری

ز احداث همی‌ترسی وز مکر عوان ای جان

۱۲

در کنج عزبخانه حوری چو دردانه

دور از لب بیگانه خفته‌ست ستان ای جان

۱۳

صد عشق همی‌بازد صد شیوه همی‌سازد

آن لحظه که می یازد بوسه بستان ای جان

۱۴

بر ظاهر دریا کی بینی خورش ماهی

کان آب تتق آمد بر عیش کنان ای جان

۱۵

چندان حیوان آن سو می خاید و می زاید

چون گرگ گرو برده پنهان ز شبان ای جان

۱۶

خنبک زده هر ذره بر معجب بی‌بهره

کآب حیوان را کی داند حیوان ای جان

۱۷

اندر دل هر ذره تابان شده خورشیدی

در باطن هر قطره صد جوی روان ای جان

۱۸

خاموش که آن لقمه هر بسته دهان خاید

تا لقمه نیندازی بربند دهان ای جان

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1015
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 694
عندلیب :

نظرات

user_image
Ali
۱۳۹۵/۰۹/۱۱ - ۰۹:۱۷:۳۵
واژه ی حست در میانه ی شعر، چه معنی ای دارد؟!غلط تایپی است آیا؟
user_image
بهزاد علوی (باب)
۱۳۹۶/۰۲/۰۵ - ۰۶:۴۹:۰۰
بیت 5گر جفت شوی ای حس با آنک حست کرد اووز غیر بپرهیزی باشی سلطان ای جانحست = حس تو = تو را حس
user_image
همایون
۱۳۹۶/۱۱/۲۴ - ۲۱:۰۰:۳۶
غزل زیبا در بیان ذوق که به باور جلال دین دروازه ایست که هستی‌ از آن وارد می‌‌شود که امروز بیگ بنگ یا مهبانگ می‌‌نامیم و آغاز آن چه که عرض است و یا جوهر و مادی یا معنویجلا دین می‌‌خواهد نکته‌ای شیرین را در میان بگذارد ذوق را می‌‌توان استعداد و آمادگی و یا ازمودن و چشیدن و یا لذت و خوشی و شادی معنی‌ کرد که اینجا معنی‌ آخرین بیشتر مورد نظر استهر چند این ذوق در عالم پیدائی بسیار نمونه دارد و بسیار جفت‌ها با هم می‌‌آمیزند و هستی‌‌ها پیدا می‌‌شود از اتم‌ها تا موجودات دیگر که در همگی‌ آنان همان ذوق است که کار می‌‌کند اما خود ذوق از جنس پیدائی نیست بلکه کاملا پنهان است و در پنهانی کار می‌‌کند و آغاز آن همان جفت شدن پنهان و آشکار است که ذوق است که پیش از آشکاری می‌‌آید و همه هستی‌ را آشکار می‌‌سازد و خود در آن جریان می‌‌یابد حتی در دل‌ یک قطره جوی‌هایی‌ از ذوق جاری است ذوق به رستم تشبیه می‌‌شود که همواره می‌‌رزمد ولی هیچ سودی برای خود نمی خواهد بلکه فقط پهلوانی می‌‌کند که دیدنی نیست و دلیلی مادی ندارد بلکه ذوقی است که در وجود او پنهان است همینطور در دنیای پنهانی، حوری‌ها و پیر‌ها و جوان‌های زیبا و پاکیزه‌ بسیار نهفته اند خواه در دل‌ یک ذره کوچک و یا در دل‌ یک انسان، بسیار توانایی‌ها موج می‌زند که ذوق آشکار شدن کلید پا گشایی و هستی‌ بخشی آن است
user_image
بابک
۱۳۹۸/۰۹/۲۶ - ۰۳:۵۰:۲۴
ذوق ( میزاگ = مزه ) ، پیدایش این یکی شدن دو تن، ازعشق میان دو جفت است . « مزه » که در اصل پهلوی « میزاگ » بوده است و معربش « مذاق » شده است ، و سپس عربها ، از آن ریشه « ذوق » را ساخته اند. اینست که معنای عمیق « مزه » در فرهنگ باستانی ، به اصطلاح « ذوق » انتقال داده شده است . آنگاه مولوی ، این اندیشه را تعمیم میدهد هر« حس به محسوسی » ، جفتیست ، یکی گشته هر« عقل به معقولی » ، جفت و نگران ای جان گر جفت شدی حست ، با آنکه حست کرد او اگر حس تو، با آنکه ترا حس میکند ( خدا = بُن) آنگاه وز غیر بپیرهیزی ، باشی سلطان ای جان