
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۸۷۰
۱
ای نفس چو سگ آخر تا چند زنی دندان
وز کبر کسان رنجی و اندر تو دو صد چندان
۲
گریانی و پرزهری با خلق چه باقهری
مانند سر بریان گشته که منم خندان
۳
من صوفی باصوفم من آمر معروفم
چون شحنه بود آن کس کو باشد در زندان
۴
معذوری خود دیده در خویش ترنجیده
عذر دگران خواهد از باب هنرمندان
۵
بر دانش و حال خود تأویل کنی قرآن
وان گاه هم از قرآن در خلق زنی سندان
۶
آب حیوان یابی گر خاک شوی ره را
وز باد و بروت آیی در نار تو دربندان
۷
بگریز از این دربند بر جمله تو در دربند
جز شمس حق تبریز سلطان شکرقندان
تصاویر و صوت


نظرات
محسن خ
همایون