مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۸۷۰

۱

ای نفس چو سگ آخر تا چند زنی دندان

وز کبر کسان رنجی و اندر تو دو صد چندان

۲

گریانی و پرزهری با خلق چه باقهری

مانند سر بریان گشته که منم خندان

۳

من صوفی باصوفم من آمر معروفم

چون شحنه بود آن کس کو باشد در زندان

۴

معذوری خود دیده در خویش ترنجیده

عذر دگران خواهد از باب هنرمندان

۵

بر دانش و حال خود تأویل کنی قرآن

وان گاه هم از قرآن در خلق زنی سندان

۶

آب حیوان یابی گر خاک شوی ره را

وز باد و بروت آیی در نار تو دربندان

۷

بگریز از این دربند بر جمله تو در دربند

جز شمس حق تبریز سلطان شکرقندان

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1017
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 695
عندلیب :

نظرات

user_image
محسن خ
۱۳۹۲/۱۰/۲۵ - ۱۱:۲۲:۵۰
معنی برخی اصطلاحات:سِندان: ابزاری است که آهنگران و مسگران بر آن چیزها کوبند. افزاری باشد مسگران و زرگران و آهنگران را. صوف:1. پشم.2. لباس پشمی.شحنه: 1 - داروغه . 2 - حاکم نظامی .
user_image
همایون
۱۳۹۶/۱۱/۲۳ - ۲۰:۱۴:۰۴
برخی فکر می‌‌کنند عرفان چیز اضافی است و نیازی به آن ندارند و خود همه چیز را می‌‌دانند و حتی آیه‌هایی‌ از قرآن و انجیل و کتاب‌های دیگر خوانده اند و تفسیر می‌‌کنند و نماز روزه هم می‌‌گیرند و راه پول ساختن را هم آموخته پس هم این دنیا و هم آن دنیا را از آن خود می‌‌دانند و نا آگاه از این که در زندانی که خود ساخته اند گرفتارند و آن زندان ظاهر سازی و دورویی است و آن‌ چه را که ندارند هنر راستی‌ است و دلیل آن هم این است که همه عیب‌ها را در دیگران می‌‌بینند و این هنر را ندارند که خود را ببینند و با خود حرف بزنند بلکه همه حرف‌ها به نوعی به دیگران مربوط می‌‌شود چرا چون با خود حرف زدن نیازمند هنر راستی‌ است که آسان بدست نمی آید و اول باید دوستی‌ پیدا کرد که راستی‌ را می‌‌شناسد و با او راستی‌ را تمرین کرد که نشان آن‌ نویی است و شکار فکر نو و حرف نو نه تکرار آن چه در کتاب‌ها آمده است