
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۸۸
۱
اینجا کسیست پنهان خود را مگیر تنها
بس تیز گوش دارد مگشا به بد زبان را
۲
بر چشمهٔ ضمیرت کرد آن پری وثاقی
هر صورت خیالت از وی شدهست پیدا
۳
هر جا که چشمه باشد، باشد مقام پریان
بااحتیاط باید بودن تو را در آنجا
۴
این پنج چشمهٔ حس تا بر تنت روان است
ز اشراق آن پری دان گه بسته گاه مجری
۵
وان پنج حس باطن چون وهم و چون تصور
هم پنج چشمه میدان پویان به سوی مرعی
۶
هر چشمه را دو مشرف پنجاه میرابند
صورت به تو نمایند اندر زمان اجلا
۷
زخمت رسد ز پریان گر باادب نباشی
کاین گونه شهره پریان تندند و بیمحابا
۸
تقدیر میفریبد تدبیر را که برجه
مکرش گلیم بُرده از صد هزار چون ما
۹
مرغان در قفس بین در شست ماهیان بین
دلهای نوحهگر بین زان مکرساز دانا
۱۰
دزدیده چشم مگشا بر هر بت از خیانت
تا نفکند ز چشمت آن شهریار بینا
۱۱
ماندهست چند بیتی این چشمه گشت غایر
برجوشد آن ز چشمه خون برجهیم فردا
تصاویر و صوت


نظرات
همایون
هانیه سلیمی
Behrouz
هانیه سلیمی
بشارتی