
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۸۸۱
۱
از چشمه جان ره شد در خانه هر مسکین
ماننده کاریزی بیتیشه و بیمیتین
۲
دل روی سوی جان کرد کای عاشق و ای پردرد
بر روزن دلبر رو در خانه خود منشین
۳
ای خواجه سودایی می باش تو صحرایی
در گلشن شادی رو منگر به غم غمگین
۴
چون پوست بود این دل چون آتش باشد غم
وین پوست از آن آتش چون سفره بود پرچین
۵
چون دیده دل از غم پرخاک شود ای غم
تبریز کجا یابی با حضرت شمس الدین
تصاویر و صوت


نظرات
همایون