
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۸۸۲
۱
آن کس که تو را بیند وانگه نظرش بر تن
ز آیینه ندیدهست او الا سیهی آهن
۲
از آب حیات تو دور است به ذات تو
کز کبر برآید او بالا مثل روغن
۳
پای تو چو جان بوسد تا حشر لبان لیسد
از لذت آن بوسه ای روت مه روشن
۴
گفتم به دلم چونی گفتا که در افزونی
زیرا که خیالش را هستم به خدا مسکن
۵
در سینه خیال او وان گاه غم و غصه
در آب حیات او وانگه خطر مردن
تصاویر و صوت


نظرات
همایون